loading...

کاف

من فرزند زخم‌هایم، زاده‌ی رنجی که از استخوان‌هایم گذشته و در رگ‌هایم جاری شده است.جهانی که بر شانه‌هایم سنگینی کرد، مرا به زانو درآورد، اما هرگز نتوانست خاموشم ...

بازدید : 10
جمعه 30 اسفند 1403 زمان : 12:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کاف

من فرزند زخم‌هایم، زاده‌ی رنجی که از استخوان‌هایم گذشته و در رگ‌هایم جاری شده است.
جهانی که بر شانه‌هایم سنگینی کرد، مرا به زانو درآورد، اما هرگز نتوانست خاموشم کند.

در میان آتش‌های بی‌رحم زندگی، سوختم، اما خاکستر نشدم… برخاستم! با دستانی که هنوز زخم داشت، اما شمشیری از جنس ایمان در آن بود.

برخاستم، نه برای انتقام، که برای حقیقت…
نه برای فریاد، که برای عشق!
که در میانه‌ی این جنگ‌های درونی و بیرونی، آنچه مرا زنده نگه داشت، نه خشم بود و نه نفرت، بلکه تپش‌های قلبی بود که هنوز برای امید می‌جنگید.

من از آن‌ها نیستم که شکست، خانه‌شان شود…
من از آنانم که از هر ویرانی، قصر رؤیاهایشان را می‌سازند!
اگر هزار بار فرو بریزم، هزار و یک بار برمی‌خیزم!

و تو‌‌‌ای بهار!
ای نویدبخش روزهای تازه،‌‌‌ای بوسه‌ی زمین بر آسمان، بدان که این جنگاور، هنوز زنده است!
پس بیا… بیا و ببین چگونه زخم‌های دیروز، شکوفه‌های امروز را به بار خواهند آورد.

عیدت مبارک!
بهاری که در دل جنگاوران شکوفه کند، بهاری‌ست که جهان را از نو می‌سازد…

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 72
  • بازدید کننده امروز : 73
  • باردید دیروز : 25
  • بازدید کننده دیروز : 26
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 297
  • بازدید ماه : 331
  • بازدید سال : 2262
  • بازدید کلی : 2304
  • کدهای اختصاصی